
بنام اهورا که هرچه دارم از اوست
روز ها از هم میگذره و من همچنان افسرده .
مثله یه مرده که بدبختی باهاش گره خورده .
افسوس من از خودمه از اینکه عالمم پر از غمه .
از کنارم رفتن همه .
دوست دارم کوچ کنم به جای دیگه
جایی که باشند مردم دیگه
کسایی که احترام بزارند به عقایدم
به مسیر زندگیم و افکارم
جایی که وقتی میری نپرسند دینت چیه
نگن افکارت رو محبوس کن اینکه میگی کیه
جایی که با عقایدم راحت زندگی کنم
بدون دردسر خودم رو راحت کنم
تلخه گذشته اینده ای که حبسه تو عالم زنده
باز فریاد یاور منو به خودم اورد :
فصل مردن واسه من کی میرسه
وقت پرواز من از این قفسه
شعر من حرف قشنگه رفتنه
حرفه تا دنیا دنیاس موندنه
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: ( کوچ ),
